رئیس اداره راه آهن طالبان: هدف ما توسعه تجارت بین ایران و افغانستان است معاون استاندار خراسان رضوی: ما دوست روز‌های سخت افغانستان هستیم | دانشکده راه‌آهن در مشهد افتتاح خواهد شد کشف ۲۵۰ هزار تُن موادمخدر در مرز‌های افغانستان با ایران، طی یک سال گذشته چین رسماً کشته‌شدن شهروندان چینی در مرز افغانستان و تاجیکستان را تأیید کرد یاراحمدی: حضور افغان‌های غیرمجاز ارائه خدمات به اتباع مجاز را متأثر کرده است حامد کرزی خواستار یک ابتکار منطقه‌ای جهت حل مشکلات مردم افغانستان شد استاندار خراسان رضوی: مسیر ریلی خواف- هرات افغانستان را به آب‌های آزاد وصل می‌کند هیئت راه‌آهن افغانستان با استاندار خراسان رضوی دیدار کرد (۳۰ آبان ۱۴۰۳) تیم کریکت ۱۹ سال افغانستان در برابر پاکستان به میدان می‌رود (۳۰ آبان ۱۴۰۳) هیئت راه‌آهن افغانستان با هدف گفتگو درباره کریدور ریلی خواف-هرات وارد مشهد شد کاظمی قمی در کابل: ایران آماده گسترش همکاری‌ها با افغانستان است مشاور وزیر کشور: ایران سالانه ۵۰۰ هزار ویزا به اتباع افغانستانی می‌دهد مشاور وزیر راه: ایران آماده سرمایه‌گذاری ۶ میلیارد دلاری در زیرساخت‌های حمل‌ونقل افغانستان است نماینده ویژه چین: ما به دنبال نفوذ در افغانستان نیستیم ویدئو | آخرین وضعیت طرح انسداد مرزهای شرق کشور با افغانستان سخنگوی وزارت خارجه: تعداد زندانیان محبوس افغانستانی در زندان‌های ایران زیاد است ۳۰۰ هکتار زمین کشاورزی در ولایت بلخ افغانستان زیر کشت زعفران نمایندگان بنیاد بیل گیتس با رئیس هلال‌احمر طالبان دیدار کردند کاظمی قمی: اولویت ما توسعه روابط ریلی ایران و افغانستان است ویدئو | کمک‌های مردم افغانستان به مردم مظلوم غزه معاون وزیر دادگستری: رفتار با مهاجران افغان توأم با احترام و متناسب با رأفت اسلامی است
سرخط خبرها

افغانستانی‌ها در  مشهد غریب نیستند

  • کد خبر: ۱۹۷۰۷۳
  • ۰۷ آذر ۱۴۰۲ - ۱۰:۳۱
افغانستانی‌ها در  مشهد غریب نیستند
چند خطی کوتاه درباره شهدای مدافع حرم تیپ فاطمیون و مزارشان در مشهد.

به گزارش شهرآرانیوز نام سرستون این بخش را «خان هشتم» گذاشتیم. خان هشتم، خان جنگیدن و مبارزه‌کردن نیست، خان روایت‌کردن است، روایت از قهرمانان کشور و وطنمان. امروز روایتی غریبانه از بهشت معصومه (س) را نوشتیم که در ادامه آمده است.

اینکه در یک شهر غریب راه را گم کنی، عجیب نیست. کاری از «نشان» و آدرس دادن هایش هم برنمی آید. ناخودآگاه خودت را وسط بزرگراه تهران می‌بینی و میدانی که رد کرده‌ای و به سمت راستش پیچیده ای، تو را دقیقا می‌برد وسط ترافیک فشرده خودرو‌هایی که در غروب پنجشنبه، می‌خواهند به امواتشان در بهشت معصومه (س) سر بزنند.

وقتی همه «به راست بپیچید»‌های «نشان»، مسدود است و ناگزیر باید به چپ بپیچید و بیست دقیقه در ترافیک چهارخطی یک میدان کوچک پا را روی کلاچ نگه دارید، دقیقا به این غریبی و نابلدی درود می‌فرستید.

اصلا چرا به روز پنجشنبه توجه نکردم؟ چرا به عصر روز پنجشنبه دقت نکردم؟ چرا به آدرس «نرسیده به بهشت معصومه» دقت نکردم و....

کنار پیاده رو بهشت معصومه، دقیقا جایی از میدان شهدای گمنام که به راست می‌رود، توقف می‌کنیم. کمی که هوای آزاد عصر تنگ پنجشنبه به سرمان می‌خورد، می‌گوییم پیاده شویم. حالا کجا توقف کرده بودیم؟ دقیقا کنار قطعه شهدای مدافع حرم.

چهره‌ها برایم غریب است. آدم‌هایی هم که آن قطعه را شلوغ کرده اند، همه مثل هم هستند، اما مثل ما نیستند. این مدت در قم آن قدر پاکستانی دیده بودم که بتوانم در همان نگاه اول، تشخیص بدهم ملیت این مرد‌های سیاه پوشیده و زن‌های گوشواره به بینی، پاکستانی است. اما از وجود قطعه «مدافعان حرم پاکستانی» در قم بی خبر بودم.

به یاد قطعه شهدای فاطمیون بهشت رضای مشهد می‌افتم و اینکه یک سال است به زیارت شهدای مدافع حرم نرفته ام.

اگر خروجی‌های اتوبان را اشتباه نمی‌پیچیدیم، الان هم روزی مان نمی‌شد. زنانی پوشیده با چادر‌های کوتاهی که روی شانه هایشان انداخته اند و نگین‌های پرده بینی شان، تنها زینت و آرایش چهره هایشان است، بیشتر از مرد‌ها هستند.

مداح جوانی به پشتو مداحی می‌کند و دورتادورش مرد‌ها و زن‌ها نشسته اند روی زمین و لا به لای سنگ مزار شهیدان، چه گریه‌ای می‌کنند!

اشک ما هم جاری می‌شود بی آنکه زبان پشتو بدانیم. جایی، صدای گریه‌ها بلند‌تر می‌شود و جایی آرام تر. سوزناک است دیدن پدر‌های شهیدی که دست‌ها را حمایل چهره‌های آفتاب سوخته شان کرده اند و اشک می‌ریزند.

کنار زنی سالمند می‌نشینم که به صدای دم مداح، گریه اش فرازوفرود دارد. مداح به قسمت‌های آرام روضه که‌ می‌رسد، از او می‌پرسم شهید داری؟ سر تکان می‌دهد و اشاره می‌کند به نزدیک‌ترین سنگ مزار. چهره روی تابلو‌ی بالای سنگ، جوان است؛ مثل بقیه تابلوها.‌

می‌گوید: به شام، شهید شام.‌

نمی‌تواند فارسی صحبت کند. حرف‌های مرا هم نمی‌فهمد.

پشت سرم، صدای گریه‌های مادری بلند می‌شود که انگار تازه به مزار پسرش رسیده است. از همه حرف هایش فقط کلمه مادر. مادر را‌ می‌فهمم.

ریسه‌های رنگی که با گیپور‌ها و پارچه‌ها و گل‌های ارزان قیمت درست شده اند، مرا یاد فیلم‌های هندی می‌اندازد.

مردی سعی می‌کند ریسه بلند گل را دور قاب و تابلوی مزار برادرش بپیچد و آن را تزیین کند. سر هر مزار، یا ریسه است یا گلدان مخمل با گل‌های مصنوعی یا پارچه‌های پولکی یا دسته گل‌های پارچه ای. کنار هر تابلو، یک عود درحال سوختن و دود کردن است و انگار نباید خاموش شود و اگر تمام شود، فورا یک عود دیگر جایش را‌ می‌گیرد.

زن جوانی به اندازه مشت بسته اش، دسته قطور و بزرگی از عود‌های روشن را به دست گرفته است و تندتند کنار هر تابلو یک عدد فرومی کند. دود غلیظ دسته عود‌ها وقتی به ردیف ما می‌رسد، کمتر شده است. برخی شان تا این فاصله نیم سوز شده اند. بوی عود و دود و شمع در این حد و حجم را برای اولین بار تجربه‌ می‌کنم.‌

می‌خواهم با آن‌ها صحبت کنم. چند زن جوان، زبانم را‌ می‌فهمند، اما نمی‌توانند جوابم را به فارسی بدهند.

تقریبا همه شان فارسی را خوب می‌فهمند، اما نمی‌توانند صحبت کنند، حتی چند دختر نوجوان هم نمی‌توانند هم سخنمان شوند.

روضه تمام می‌شود. این قدر گریه و سوزوگداز که در اینجا می‌بینم، در مزار شهدای مدافع حرم مشهد ندیده ام. این‌ها انگار غربتشان، مزید بر فراق شده است.

افغانستانی‌ها در مشهد، دیگر غریب نیستند؛ هم زبانی بار غربت را سبک می‌کند. اینجا، اما یک نفر را هم نمی‌توانم پیدا کنم که بتوانم با او هم صحبت شوم.

سجاد حسین، لیاقت حسین، حبیب حسین، سیدساجد حسین، سیدواجد حسین، سیدگوهر حسین، سیدحکیم حسین، سیدمحسن حسن، نسبتی باهم ندارند، فقط همه شان شهید شده اند، در شام. این حجم از تصاویر نگفتنی به یک بار دیدن، تمام نمی‌شود. به یک بار گفتن هم تمام نمی‌شود. پسرم لیوان شربتی برایم می‌آورد. آن را به مادر شهیدی تعارف می‌کنم. اول نمی‌پذیرد. اصرار می‌کنم. بالاخره با سپاس و لبخند می‌پذیرد.

حدس می‌زنم زنان جوان بچه به بغل باید همسر شهید باشند، اما حیف که زبان گفت وگویمان الکن است!

یاد هاجر می‌افتم و آموزش زبان پشتو. یادم می‌آید که مردم پاکستان، فارسی را دوست می‌دارند و اگر در پاکستان، کار‌های فرهنگی متنوع و تأثیرگذار انجام شود، چه بسا زبان دومشان فارسی بشود؛ و ما آیا کتابی از شهدای پاکستانی مدافع حرم داریم؟

از میان آن دود و عود و شمع و ریسه‌های رنگی و مزارپوش پولکی و گلدان‌های مخملی و گل‌های پارچه ای، عبور می‌کنیم.

دوباره که بیاییم، حتما باید یک مترجم داشته باشم تا روایت را تکمیل کنم.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->